جدول جو
جدول جو

معنی نور دله - جستجوی لغت در جدول جو

نور دله
مزرعه ای در غرب بالاجاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورالله
تصویر نورالله
(پسرانه)
نور و روشنایی و فروغ خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور بصر، نور چشم
فرهنگ فارسی عمید
(رِ دی دَ / دِ)
نور بصر. قوه بینائی. سوی چشم، کنایه از فرزند عزیز. قرهالعین. نور چشم. نورچشمی:
ای نور دیده پای که بر خاک می نهی
بگذار تا به دیده بروبیم راه را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ جَ)
ضمیمه. (اقرب الموارد)، معرب نوردۀ فارسی است به معنی سبت (سبد) ، طبقی که در آن گل و ریحان نهند. کثن. (اقرب الموارد)، مأخوذ از نوردۀ فارسی، کاربدکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ رِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 14 هزارگزی شمال غرب کوزران و 3 هزارگزی مغرب راه کوزران به ثلاث در دامنۀ کوه بنی گز، در منطقۀ سردسیری واقع است و 220 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه، محصولش غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نورولۀ بزرگ و نورولۀ کوچک، فاصله دو قسمت از یکدیگر در حدود هزار گز است و نورولۀ بزرگ 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پِ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در 6 هزارگزی جنوب گنبد، در دشت معتدل هوائی واقع است و 185 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه نوده، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مضطرب و لرزان شدن از غایت پیری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، فروهشته گردیدن هر دو خصیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). و نعت از آن منودل است. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ آ زْ / زِ)
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس، در 95 هزارگزی شمال میناب و 8 هزارگزی غرب راه میناب به گلاشکرد، در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما، شغل مردمش زراعت است. مزارع محمودی و مغنیان جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رُ لْ لاه)
ابن شریف الدین عبدالله شوشتری. رجوع به قاضی نورالله شوشتری و نیز رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 30 و شهداءالفضیله ص 171 و امل الاّمل، ذیل منهج المقال ص 152 و روضات الجنات ص 730 و الذریعه ج 1 ص 391 و ج 2 ص 369 و ج 4 ص 53 و ج 7 ص 19 و مفتاح الکنوز ج 1 ص 28 و صبح گلشن ص 560 شود
لغت نامه دهخدا
(رُلْ لاه)
ساوه ای (قاضی...)، متخلص به نور. از شاعران قرن نهم هجری است. او راست:
دردا که ندارد خبر آن سیم بر از من
من بی خبر از خویشم و او بی خبر از من.
(از فرهنگ سخنوران) (صبح گلشن ص 557)
نصر پوری. از پارسی گویان هند است. او راست:
پیچ و تاب دردمن بر گوش دریا گر خورد
موج نتواند که بیند روی دریا بازپس.
رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(کُ وَ رِ دِ لَ)
به همه مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
خدا روشن کناد خدا نورانی کناد 0 یانورالله تربته 0 خدا خاک اورا روشن کماد، در اوایل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیر المومنین - نورالله تربته - ملک عرب صدقه عصیان آورد 00000000 یا نورالله حضرته. خدا گور اورا روشن کناد خ. یا نور الله حضرته وبیض غرته. خدا گور دار روشن کناد و پیشانی (روی) وی را سپید گرداناد، امیر عادل ناصرالدین و الدوله نورالله حضرته و بیض غرته... . یا نور الله قبره. خدا گور او را نورانی کناد، یا نور الله مضجعه. خداخوابگاه (آرامگاه) او را نورانی کناد، در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نورالله مضجعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دله
تصویر دو دله
متردد بی ثبات، ریا کار، آنکه به دو تن اظهار عشق کند
فرهنگ لغت هوشیار
کند فهم کم هوش کور دل: مدار چشم ازین کور باطنان انصاف که گشته است بعنقا هم آشیان انصاف. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور دیده
تصویر نور دیده
شید دیده: در رخشگری روشنی دیده فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور ماه
تصویر نور ماه
ماهشید ماهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کور دلی
تصویر کور دلی
کند فهمی کم هوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
از انواع تله که جهت به دام انداختن ببر مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
محل عبور نخ از شانه در دستگاه بافندگی سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه ی انار
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در غرب آبادی بالا جاده کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی